Deprecated: Array and string offset access syntax with curly braces is deprecated in /home/ketabenaab/public_html/engine/classes/templates.class.php on line 211
صفحه نخست > فرهنگی / علمی پژوهشی / مسائل نظری / اهل بیت علیهم السلام / سیاسی اجتماعی / مطالب دیگران- سیاسی > امکان یا امتناع مذاکره با دشمن در سیاست انقلابی امام حسین(ع)
امکان یا امتناع مذاکره با دشمن در سیاست انقلابی امام حسین(ع)11 دی 1348, 03:30. نويسنده: shams |
به گزارش "پایگاه اطلاع رسانی کتاب ناب" به نقل از پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، متن کامل سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین استاد سروش محلاتی در روز ششم محرم در دانشگاه علامه طباطبایی در زیر می آید: بسم الله الرحمن الرحیم
ملاقات امام با عمر بن سعد تحلیل دانشمندان از این ملاقاتها جنبههای تاریخی، کلامی و فقهی در مذاکره امام مرحله اول این است که گزارشات تاریخی درباره این مذاکرات چیست؟ بعد از این دو مرحله نوبت می رسد به مرحله سوم و آن تحلیل فقهی است که فقیه هم باید در مورد این گزارشات اظهارنظر کند. مقصود این است که فقیه از آن جهت که به استنباط احکام شرعی میپردازد، درصدد کشف تکلیف است که وظیفه چیست؟ قهرا فقها گرایش و تمایلی به این ندارند که سراغ این بحث بروند که امام معصوم تکلیفش چیست؟ پاسخشان این است که امام معصوم وظیفه خودش را بهتر می داند و ما درصدد تعیین تکلیف برای امام نیستیم و سودی هم برای ما ندارد. ولی اگر آن تکلیف، به تکلیف ما ارتباط پیدا کند یعنی بخواهیم بگوییم که چون امام این کار را انجام داده، پس برای ما هم جایز است، این در قلمرو بحثهای فقهی قرار میگیرد و حالا فقیه باید مشخص بکند که اگر ما در شرایط امام حسین(ع) قرار بگیریم، آنوقت چه وظیفهای داریم؟ آیا میتوانیم مذاکره کنیم یا نمیتوانیم مذاکره کنیم؟ این مرحله سوم بحث است که جنبه فقهی پیدا میکند. گزارشهای تاریخی «فخرج عمر بن سعد فی نحو عشرین فارسًا» عمر بن سعد حرکت کرد و با بیست سواره آمد. «و أقبل حسین فی مثل ذلک» امام حسین(ع) هم با بیست نفر آمد. «فلما التقوا، أمر حسین أصحابه أن یتنحوا عنه» وقتی که به هم رسیدند، امام حسین(ع) به آن همراهان خودشان و محافظان خودشان فرمودند که شما کنارهگیری کنید و مرا با عمر بن سعد تنها بگذارید. وقتی که امام حسین(ع) این مطلب را فرمودند، عمر بن سعد هم به همراهیان خودش و نیروهای مسلحی که همراه خودش آورده بود، همین را گفت «و أمر عمر بن سعد أصحابه بمثل ذلک». «فانکشفنا عنهما» همه این محافظان و همراهان فاصله گرفتند «بحیث لانسمع أصواتهما ولا کلامهما» اینقدر فاصله گرفتند که این دو گروه همراهان و محافظان، نه کلام امام حسین(ع) و عمر بن سعد را میشنیدند و نه صدای آنها را میشنیدند، یعنی حتی در حد همهمه هم چیزی نمیشنیدند. نه کلام که قابل درک و فهم باشد و نه صدا؛ اصلا! اینها را کنار زدند. «فتکلما» آن دو با یکدیگر سخن گفتند. «فأطالا» این سخن به درازا کشید و طول کشید جلسه. در این تعبیراتی که باز طبری و همه مورخان دیگر دارند و اینها جزء مشترکاتی است که مورد تردید نیست که هم دعوت از سوی امام حسین بوده است، هم جلسه به شکل محرمانه برگزار شده و هیچ کس از طرفین (از سپاه دو طرف)، در این جلسه و در این ملاقات و گفتگو، اصلا حضور نداشتند. تعبیر دیگری هم که اینها دارند، این است که، «طرفین» با هم صحبت کردند و گفتگو بوده: «فتکلما». سخن یک طرفه نبوده است که امام حسین(ع) میخواستند مطلبی را به ابن سعد ابلاغ کنند، این طور نبود. معمولا اگر پیامی بود که یک طرفه انجام میگرفت، احتیاجی به تشکیل یک جلسه نبود. امام یک پیک را میفرستادند و پیام خودشان را منتقل میکردند. اما اینجا این طور نبوده بلکه «فتکلما فأطالا» صحبت به طول انجامید «حتى ذهب من اللیل هزیعٌ» ساعتهایی از شب گذشت. که این قرائن و شواهد نشان میدهد که مطلب و بحث و گفتگو جدی بوده است. اینکه یکی دو کلمهای مطرح شود و تمام شود، این طور نبود. مسائلی که ساده هستند، یک وجه، دو وجه دارند، زود به پایان میرسند. معلوم می شود که ابعاد و جوانب مختلف این مساله مورد صحبت قرار گرفته و بحث به طول انجامیده است. «ثم انصرف کل واحد منهما إلى عسکره بأصحابه» سپس بعد از پایان این گفتگو، هر یک به سپاه خودشان برگشتند با همراهی کسانی که همراه داشتند. «وتحدث الناس فیما بینهما؛ ظنًا یظنونه» طبری بعدا از این مطالبی که نقل میکند میگوید: کسی نمیدانست در این گفتگوهای محرمانه چه مطلبی مطرح شده است، ولی گمانهزنیهایی پس از آن میکردند و حدسهایی میزدند. چه حدسی میزدند؟ حدسی که میزدند این بود که امام حسین(ع) «قال لعمر بن سعد:» امام حسین به عمربن سعد فرمودهاند که بیا با هم برویم پیش یزید بن معاویه «اخرج معی إلى یزید بن معاویه» سپاه را رها کن و بیا با هم برویم «وندع العسکرین» هردو با هم می رویم، سپاهیان خود را هم همینجا میگذاریم و میرویم و مشکلمان را در حضور یزید بن معاویه حل میکنیم. چرا با هم بجنگیم؟ کأنّ حضرت میخواهند بفرمایند که (حالا روی این احتمال و حدس البته) تو که اختیارات کافی برای تصمیمگیری در مورد این موضوع نداری، پس بیا با همدیگر برویم، آنجا مشکل را حل کنیم. من هم فرار نمیکنم و با هم هستیم. «قال عمر» اما عمربن سعد گفت که اگر من سپاه را رها کنم و بروم، خانه و زندگی من را در کوفه خراب میکنند و از بین میبرند، عبیدالله آنجا است و او حاکم است. من چنین اجازه و اختیاری از طرف عبیدالله ندارم. حضرت به او فرمودند که نگران خانه و زندگیت نباش. همه اینها را من تامین میکنم و هر خسارتی که اتفاق افتاد، به عهده میگیرم. بعد در ادامه این نقل هست که «وشاع فیهم» این مطالب شایعاتی بود که در مردم وجود داشت «من غیر أن یکونوا سمعوا من ذلک شیئًا» بدون اینکه کسی چیزی شنیده باشد. مثل همین زمان ما که گفته می شود: «گفته میشود»، حالا چه کسی میگوید؟ از کجا میگوید؟ منبع خبر چیست؟ در تاریخ طبری هست که اینها را گفتند. یعنی مردم میگفتند. بدون اینکه کسی خودش واقعا چیزی شنیده باشد. میدانید که یکی از اقدم منابع تاریخ کربلا، همان مقتل ابی مخنف هست. که خب این شخص حدود 60-70 سال بعد از کربلا بوده و گاهی قضایایی را با یک واسطه نقل میکند. متاسفانه این تاریخ ابی مخنف و مقتل ابی مخنف، در دست ما نیست و از آثاری است که از بین رفته است. فقط آنچه را که ما از این تاریخ داریم، نقلهایی است که برخی از مورخین از این منبع کردهاند مثلا طبری از ابی مخنف مطالبی را نقل میکند. حالا در زمان ما هم آمدهاند این کتاب را بازسازی کردهاند، یعنی این نقلهای مختلف را جمعآوری کردهاند که تا حدودی نشان میدهد که در مقتل ابی مخنف چه بوده است. به هر حال یکی از بهترین منابعی است که کم و بیش در قصه کربلا ما داریم که خیلی نزدیک به عصر خود حادثه است. از ابی مخنف نقل کرده است که «انهما کانا التقیا مرارًا ثلاثًا أو أربعًا» امام حسین(ع) و عمربن سعد بارها با یکدیگر ملاقات کردند. او میگوید سه یا چهار بار با یکدیگر ملاقات کردند. اول: برگردد به همان جایی که از آنجا آمده بود. دوم: حسین بن علی را بفرستیم به یکی از نقاط مرزی. که تفاوت این پیشنهاد با پیشنهاد قبلی روشن است. اگر برمیگشت به مکه و یا مدینه، یعنی بر میگشت به اجتماع اصلی مسلمانها که کانون اصلی ارتباط و توجه بوده و اما پیشنهاد دوم این است که نه، یکی از نقاط سرحد که ارتباط با مردم هم کمتر باشد و حضرت به زندگی شخصی خودش بپردازد. این هم پیشنهاد دوم. و پیشنهاد سوم هم این هست که برود در شام و مستقیما با یزید بن معاویه آنجا ملاقات بکند. این سه تا پیشنهاد که برای توقف جنگ و درگیری مطرح شده است. در این نقلها این طور هست که وقتی این نامه را عمربن سعد برای عبیدالله فرستاد، عبیدالله استقبال کرد و گفت پیشنهاد معقولی است و میشود رویش فکر کرد، تامل کرد و پذیرفت. حالا میشود تعدیلش کرد، تغییرش داد با اصلاحی، تبصرهای، بندی اما نفس اینکه دیگر جنگی اتفاق نمیافتد و کار اصلاح شد، این را عبیدالله استقبال کرده است. ولی در آن جلسهای که عدهای از اطرافیان او حضور داشتند از آن جمله شمر هم حضور داشت، او مخالفت کرد، برخی دیگر هم مخالفت کردند و گفتند که دست از حسین بن علی بر ندار. الان در تور افتاده، در دسترس ما است و ما یک چنین اجازه ای را از طرف یزید بن معاویه نداریم و باید کار را یکسره و تمام کرد و هیچ راه حل دیگری غیر از جنگ وجود ندارد. در اثر پافشاری این افراد به خصوص شخص شمر بود که نظر عبیدالله هم عوض شد و پاسخ نامه عمربن سعد را داد که این فضولیها به تو نیامده، تو فرمانده جنگ هستی و تو نماینده سیاسیِ ما؛ برای حل و فصل اختلافات با حسین بن علی نیستی. تو باید کارِ نظامی خودت را انجام بدهی. مسئولیت تو عبارت است از جنگیدنِ با حسین ابن علی، یا اینکه حسین باید خودش را تسلیم ما کند. غیر از این راهی وجود ندارد و هیچکدام از آن سه پیشنهاد از نظر ما قابل قبول نیست. این گزارش طبری است که متوفای 310 است ولی منابع اقدم از وی هم قضیه را همینطور نقل کردهاند مثلا ابن قتیبه دینوری که قبل از طبری میزیسته و متولد 213 است در کتاب الامامه و السیاسه (ج2 ص11) این پیشنهادات سه گانه را از قول امام (ع) آورده است. وی اضافه کرده که بعد از مخالفت عبید الله با این پیشنهادات بود که سی نفر از یاران عبیدالله سپاه او را ترک کردند و به امام حسین ملحق شدند و دلیلشان این بود که چرا عبیدالله هیچ یک از این پیشنهادات را نپذیرفته است. مذاکره امام حسین در منابع تاریخی شیعه ولی نکته مهم در مقایسه این منابع دوگانه، این است که طبری کارش صرفا روایت و نقل قول است و شخصا چیزی به گردن نمیگیرد و تایید یا رد نمیکند بلکه با ذکر سند روایت میکند ولی شیخ مفید خود گزارش میکند و با حذف اسناد، مطالبی را که قبول دارد، میآورد. او درصدد جمع آوری و نقل گزارشاتی که معتبر نمیداند، نیست. از این رو در آن منابع اشاره به وجود روایت مخالف هم دیده میشود مثل بلاذری در «انساب الاشراف» بعد از نقل آن پیشنهات سه گانه منسوب به امام میافزاید: «و یقال انه لم یساله الا ان یشخص الی المدینه فقط» در حالیکه شیخ مفید این نقلهای مخالف را حذف کرده، چون قابل اعتنا ندانسته و فقط بر آن نقل پیشنهادهای سه گانه اعتماد داشته است . در ارشاد شیخ مفید هست که 4000 نفر با عمر بن سعد روزِ سوم محرم آمدند و برخورد کردند به امام حسین. و عمر ابن سعد نمایندهای را فرستاد پیش امام حسین که شما برای چه آمدید؟ امام حسین(ع) در پاسخ فرمودند: «کَتَبَ الیَّ اهلُ مصرکم هذا» این نامههای مردم شهر شما، کوفه است. چرا آمدم؟ برای اینکه اینها دعوت کردند. «اَن اقدم» به خاطر این دعوتها آمدم. جمله بعد آن مهم است: «فامّا اِذا کَرِهتُمُونِی، فاَنَا انصرفُ عَنکم.» حالا نمیخواهید، مردم کوفه نمیخواهند، پشیمان شدند، شرایط عوض شده، فرماندار قبلی رفته است و فرماندار جدید آمده و سختگیری کرده است، شرایط مساعد نیست و به هر حال نمیخواهید، برمیگردم. این مطلب را اینجا، نه در یک مذاکره خصوصی که بحث حدس و گمان باشد و نه به استناد اینکه نامهای که عمر ابن سعد به عُبیدالله نوشته است و در آنجا مطرح کرده است که امام حسین حاضر است برگردد، این ربطی به آن مسائل ندارد و پیشنهاد امام بوده است. «نمیخواهید، من برمیگردم.» همین مطلب را حتی نسبت به قبل از ملاقات و برخود با عمر بن سعد هم هست. چون پیش از سپاهیانِ عمر ابن سعد، سپاه حُرّ ابن یزید ریاحی آمد. آنجا هم این مطلب هست که حضرت به او هم این پیشنهاد را دادند. او هم این سوال را داشت که برای چه آمدید؟ حضرت فرمودند: «این نامهها.» حُر گفت اوضاع برگشته است. حضرت فرمودند برمیگردیم ما و اصراری نداریم به کوفه برویم. ولی حُر گفت نه. من اجازه ندارم شما را رها کنم. یعنی حضرت را در یک حلقه محاصره قرار دادند. حالا ادامه ارشاد را من برای شما بخوانم. «و لما رای الحسین نزول العساکر مع عمر ابن سعد بنینوا و مددهم بقتاله» امام حسین دید سپاهیانِ عمر سعد پیوسته در حال افزایش هستند و خود را برای جنگ آماده میکنند. در این شرایط «انفذ الی عمر ابن سعد انی ارید ان القاک» پیام دادند به عمر ابن سعد که من میخواهم تو را ببینم. «فاجتمعا» اینها عیناً با همان مضمونی که در تاریخ طبری هست، یکسان است. پیشنهاد از طرف امام حسین است، بعد این پیشنهاد پذیرفته شد. «فاجتمعا لیلاً» شب با همدیگر نشستند «فتناجیا طویلاً» گفتگوی طولانی و مفصلی به شکل نجوا داشتند. یعنی گفتگوی محرمانه که هیچکس دیگری نمیدانست که این دو با هم چه میگویند. این گفتگوی طولانیِ محرمانه به پایان رسید. «ثم رجع عمر بن سعد الی مکانه» عمر ابن سعد برگشت. امام هم برگشت. عمر بن سعد بعد از آن ملاقات که برگشت «و کتبَ الی عُبیدالله» نامهای نوشت به عُبیدالله. آن نامه این است: همان مضمونی که آنجا بود اینجا هم هست. «اما بعد فانّ الله قد اطفا النائره و جمعَ الکلمه و اصلحَ امرَ الامه» اصلا عبارتها هیچ تفاوتی هم نمیکند یعنی نقلی که شیخ مفید دارد با نقلی که در تاریخ طبری هست، دقیقاً کلماتش هم یکی است. «هذا حسین بن علی قد اعطانی عهداً» حسین ابن علی پیمانی سپرده است و پذیرفت: بعد در آخر نامه عمر ابن سعد نوشت «و فی هذا لکم رضی و للامه صلاحٌ» دیگر با این شرایطی که پیش آمده است هم مردم راضی هستند هم رضایت شما جلب میشود. در ادامه شیخ مفید دارد که عبیدالله استقبال کرد ولی اطرفیان نپذیرفتند. «و کتب الی عمر ابن سعد » جواب عمر ابن سعد را داد که من تو را برای این کارها نفرستاده ام. یک چنین مسئولیتی تو نداری. تو باید کار را تمام و یکسره کنی. این گزارشاتِ تاریخیای که در این زمینه وجود دارد. خب! حالا متفکرین اسلامی و علمای ما از گذشته چه موضعی در قبال این گزارشات داشتهاند؟ وقتی شیخ مفید در کتابی که در موضوعِ امامت نوشته است، این گزارش را میآورد، این به معنای این است که این گزارش را پذیرفته است، چون او یک مورخ صرف نیست و کتاب او هم صرفاً تاریخی نیست. این کتاب در موضوع امامت است. هرچیزی که به امام نسبت بدهند ولو شیخ مفید آن را قبول نداشته باشد، در کتابی که در موضوع امامت نوشته است، نمیآورد. این را هم پذیرفته و هم با اصول و مبانی شیعه به هر حال مخالف ندیده است. این مطلب را آورده است. در اینجا اضافه کنم که در تواریخ امامیه بعد هم این نقل شیخ مورد قبول بوده است مثلا فتال نیشابوری که از شاگردان شیخ طوسی است در روضه الواعظین همین مطلب را دارد و در طبقه بعد، طبرسی(صاحب مجمع البیان) در کتاب اعلام الوری - درباره تاریخ ائمه - این را بدون تردید پذیرفته است. با توجه به این موضع تاریخی شیعه، در پرانتز یک نکتهای را اشاره کنم. آن هم اینکه وضع فکری و گرایشات سیاسی- اجتماعی ما در دهه های اخیر یک تغییری کرده است و در اثر این تغییر، بخشی از گزارشاتی که قبلا به راحتی و سهولت در منابع ما میآمد، الان از ذکرش و گزارشش و از نقلش پرهیز میکنیم. چون با فضای امروز نمیسازد. دقت میکنید؟ برای شیخ مفید هیچ مشکلی نیست که در کتابش بنویسد که امام حسین(ع) حاضر بود برود شام و با یزید مذاکره کند. ای را مینویسد. این فقط او هم نیست که مینویسد، قرنها این مطالب در کتابهای ما به راحتی نوشته میشد و هیچ بار منفی به طور کلی نداشت. نمیگفتند این حرفها چیست؟! بعدا یک شرایطی اتفاق افتاد که در این دهههای اخیر که شما ملاحظه میفرمایید می بینید که علمای ما، متفکرین ما، بزرگانِ ما مثل اینکه خجالت میکِشَند اینها را بگویند که امام حسین با یزید برود مذاکره کند؟! برود شام برای مذاکره کردن؟! از بس این امر قبیح تلقی میشود، سعی کردند یک تاریخی از عاشورا و کربلا ارائه کنند که یک تاریخ خیلی پاستوریزه باشد و اینجور چیزها در آن پیدا نشود. به هرحال این اتفاق افتاده است. من الان درصدد این نیستم که بگویم چه کسی و در کجا، کاری به این نداریم. ولی در گذشته تعصبات سیاسی کمتر در نقل تاریخ اثر داشته است. موضع متکلمان شیعه الف) شیخ مفید ب) شیخ طوسی «و قد همَّ ابوعبدالله لما عرف بقتل مسلم و اشیر علیه بالعود» وقتی خبر شهادت مسلم رسید و اینکه وضع کوفه دگرگون شده، خب هنوز سپاهیان حُر نیامده بودند، هنوز لشکر عمر سعد هم نرسیده بود، حضرت آزادیِ عمل داشت برای تصمیم گیری. حضرت آنجا تمایل پیدا کرد و نظر داشت به اینکه برگردد و بقیه مسیر را ادامه ندهد. «فوصل الیه بنوعقیل» ولی عموزاده ها که فرزندان عقیل بودند آمدند و این مطلب را مطرح کردند و گفتند که چرا؟! نه! ما باید ادامه بدهیم. حالا که مسلم ابن عقیل به شهادت رسیده است، ما برنمیگردیم. باید خونخواهی کنیم و تقاص خون او را بگیریم و به هرحال نظر این شد که مسیر ادامه پیدا بکند. «ثمّ لحقه الحر بن یزید» سپس سپاهیان حر آمدند «و منعه من الانصراف» و دیگر جلوی حضرت را گرفتند و مانع از بازگشت حضرت شدند و حرفشان این بود که باید بیایید پیش عبیدالله ابن زیاد و هرچه عبیدالله میگوید بپذیرید. یعنی آنجا اصلا بحث مذاکره را مطرح نمیکردند. «ان یقدم الی ابن زیاد نازلاً علی حکمه. فامتنع» ولی حضرت نمیپذیرفت. «و لما رای الّا سبیل الی العود» وقتی که حضرت دید که راهی برای برگشت نیست، اجازه نمیدهند که برگردد، «و لا دخول الکوفه» و نه حضرت خودش میتواند آزادانه به کوفه برود، در ادامه مسیر «سلک طریق الشام» حضرت فرمودند به طرف شام حرکت میکنیم. «سائراً نحو یزید ابن معاویه» میرویم پیش خود خلیفه، خود یزید. چرا؟ حالا این تعبیری که متکلمین ما اینجا دارند، تعبیر سنگینی است! از آن چیزهایی است که امروز سانسور میشود و باید سانسورش کرد! تعبیر شیخ طوسی این است «لعِلمه علیه السلام بانه علی ما به ارقّ من ابن زیاد و اصحابه» چون امام حسین میداند که یزید بن معاویه انعطافپذیرتر از عبیدالله ابن زیاد است و راحتتر میشود با او کنار آمد و صحبت کرد. لذا حاضر به اینکه بپذیرد نزد عبیدالله برود نبود ولی حاضر بود که به شام برود و با یزید صحبت کند. لذا حضرت به سوی شام حرکت کرد تا جایی که سپاه ابن سعد رسیدند «فسار حتی قدم علیه عمر بن سعد و کان من امره ما قد ذکر و سطر» ولی خب عبیدالله بن زیاد به هر حال عمر بن سعد را فرستاد و عمر بن سعد حضرت را محاصره کرد و اجازه نداد. در اینجا شیخ این سوال را مطرح میکند که چرا حضرت تن داد به کشته شدن؟ پاسخی که این بزرگوار اینجا میدهد، این نیست که امام میخواست از شهادت استقبال کند و یا عزت. بلکه پاسخ شیخ این است که امام میخواست به مدینه برگردد یا نزد یزید برود و یا به سر حدات کوچ کند ولی آنها نگذاشتند: «و قد روی انه علیهالسلام قال لعمر بن سعد اختاروا منی» حضرت به عمر ابن سعد فرمودند یکی از این چند پیشنهاد من را انتخاب کنید. «اما الرجوع الی المکان الذی اقبلتُ منه » یا قبول کنید که من برگردم به همان جایی که آمدم. این پیشنهاد اول. «او ان اضع یدی علی ید یزید» دستم را در دست یزید بگذارم «فهو ابن عمّی، یری فیّ رایه» ببینیم خودش چه میگوید. شما نماینده او هستید دیگر. شاید خودش نظر دیگری داشته باشد. بگذارید ما خودمان با همدیگر کنار میآییم. این پیشنهاد دوم. «او ان تسیروا بی الی ثغرٍ من ثغور المسلمین» یا به یکی از سرحدات بفرستید. یکی از نقاط مرزی. معمولا کسانی را که بخواهند تبعید کنند به نقاط مرزی می فرستند که ارتباطاتشان از نظر اجتماعی کم شود و دیگر نتوانند خیلی فعالیت داشته باشند. «فاکون رجلاً من اهله لی ما له و علیّ ما علیه.» و همین مطلب را عمر ابن سعد به عبیدالله نوشت و او هم در نهایت مخالفت کرد. اینجا این مطلبی را که خواندم، موضع کلامی شیخ طوسی است. وی مورخ نیست. اما دادههای مورخین را میگیرد، در چارچوب کلامی خودش میریزد. او باید تحلیل کند که امام موضعگیریهایش بر اساس یک سری اصول و موازین است و امامی که ما او را به عنوان امام معصوم میشناسیم و باید در آن چارچوب قابل تحلیل باشد. این بزرگواران میفرمایند که همین را که مورخین گفتهاند، کاملا معقول است و مشروع و درست است. امام حسین(ع) همینطور بوده است. امامت همین است. ج) سید مرتضی
بطور کلی متکلمین ما در قبول این گزارشات تاریخی به لحاظ موازین کلامی هیچ مشکلی ندیدهاند. و اینها را پذیرفتهاند. این هم مرحله دومی که ما داریم. اینکه من عرض میکنم بر حسب اطلاعات خودم است یعنی آن مقدار که من جستجو کردهام، به مشکلی برخورد نکردهام که کسی از علمای بزرگ گذشته گفته باشد در این سه فرضیه، سومی اش(اقدام برای مذاکره با یزید) باطل است و محال است که امام چنین کاری را کند. بنده برخورد نکردم ممکن است یک جایی یکی از علما هم فرموده باشد. علی الاصول موضع علمای ما نسبت به این موضوع موضع مثبتی بوده است. فراموش کردم این را اضافه کنم که یک نقل تاریخی دیگری هم وجود دارد. میدانید اصحاب امام حسین(ع) که به شهادت رسیدند، یکی دو نفری جان سالم به در بردند که یکی غلام رباب است که برخی از گزارشات کربلا را هم، این شخص داده است. او میگوید که من در طول این سفر تا روز عاشورا از امام حسین نشنیدم که جایی حضرت فرموده باشد من میخواهم بروم شام با یزید صحبت بکنم. اما اینکه حضرت فرموده باشند که من برمیگردم و... ایشان میگوید بله اینها را از حضرت شنیدهایم. ولی در عین حال این منافاتی با آن گزارشات دیگر ندارد. او میگوید که ما از حضرت نشنیدیم. اینکه ما نشنیدیم، تکذیب شواهد و قرائن دیگر نیست. نتیجهای که اینجا میخواهم بگیرم این است که در این بحث تقریبا یک توافقی بین مورخین ما، یعنی کلا مورخین اعم از شیعه و سنی، با متکلمین وجود دارد. موضع فقهای شیعه فقیه نمیگوید که من تکلیف برای امام حسین(ع) مشخص میکنم. فقیه موضعش این است که صلح با دشمن جایز است یا جایز نیست؟ این یک. اگر فتوا داد که صلح جایز است، آن وقت ممکن است مورد اشکال قرار بگیرد که چرا امام حسین(ع) صلح نکرد؟ چون نمیتواند فتوای فقیه با عمل امام در تضاد باشد. باید این سازگاری را به وجود بیاورد. وقتی میخواهد این سازگاری را توضیح دهد، باید بگوید امام حسین(ع) در یک شرایطی قرار گرفته بود که راه صلح برای او مسدود شده بود. اگر صلح ممکن باشد اولا و به مصلحت باشد ثانیا، آنگاه بلا مانع است و البته امام باید مصلحت را تشخیص بدهد، چون صلح بطور کلی واجب نیست. اما راه صلح باز است و تصمیمگیری درباره جنگ یا صلح بستگی به شرایط سیاسی و اجتماعی دارد و امام مسلمین با توجه به نظر اهل نظر تشخیص میدهد که الان شرایط جنگ را اقتضا میکند یا مصلحت صلح را اقتضا میکند. فقها به اینجا که میرسند به سهولت میپذیرند که صلح جایز است و امام حسین(ع) هم در قلمرو این حکم فقهی عمل کرده است، هرچند او مصلحت را در زمان خودش بر مقاومت و ایستادگی تشخیص داده است. منظور فقها از این صلحی که اینجا میگویند چیست که چرا امام حسین(ع) صلح نکرد؟ منظورشان این است که چرا تسلیم عبیدالله و یزید نشد؟ چون حضرت آماده بود که مذاکره کند، آماده بود که برگردد، آن را که اعلام کرده بودند. یک راه را حضرت نپذیرفت. خود حضرت مسدود کرد با اینکه عبیدالله روی آن اصرار داشت و آن اینکه تسلیم شو. این را حضرت نپذیرفت. چرا نپذیرفت؟ اگر ما در آن شرایط باشیم باید بپذیریم یا نپذیریم؟ تسلیم بشویم یا نشویم؟ پاسخ فقها این است که در شرایط مختلف امت اسلامی خودش باید تصمیم بگیرد. اگر مصلحت است بپذیرد. باز اینجا هم نمیگویند این کار ذاتا خلاف شرع است. میگویند مصلحت چه اقتضا میکند؟ کلمات فقها در این زمینه زیاد و مفصل است. چون فرصت نیست من فقط یک موردش را خدمت شما عزیزان میخوانم. علامه حلی در کتاب قواعد که یکی از بهترین متون فقهی ما است، اینطور می فرماید: «المعاهدۀ علی ترک الحرب جائزۀ مع مصلحۀ المسلمین». اگر مصلحت مسلمین اقتضا میکند، عهد و پیمان بستن برای ترک جنگ جایز است. جناب علامه چرا نمیفرمایید واجب است؟ عبارت را ایشان تکمیل میکنند: «و واجبۀ مع حاجتهم الیها». اگر جامعه اسلامی نیاز دارد، ترک جنگ واجب است. خب این عبارت نشان میدهد که مساله جنگ و صلح تابع شرایط است. اینطور نیست که «همیشه جنگ» یا «همیشه صلح». انعطاف پذیر است و دست برای انتخاب در شرایط مختلف باز است. محقق کرکی که عالم بزرگوار عصر صفویه است، کلام علامه را در شرح خودش بر قواعد توضیح میدهد. میگوید که شما که میگویید صلح جایز است، پس چرا امام حسین جنگید؟ میگوید: «و اما فعل الحسین علیه السلام فانا لانعلم منه ان المصلحۀ کانت بالمهادنۀ و ترکها». ما گفتیم صلح جایز است در صورت مصلحت و برای امام حسین(ع) هم صلح جایز است در صورت مصلحت. اگر امام حسین(ع) صلح نکرد، شاید مصلحت نبوده است. این اشکالی به آن فتوا وارد نمیکند. اگر مصلحت بر صلح بود و امام حسین(ع) صلح نمیکرد، آنوقت جای اعتراض بود. آن هم مطابق با مصلحت عمل کرده است. «و لعله علم» مثلا شاید حضرت میدانست که «لو هادن یزید علیه العنۀ لم یف له» اگر قرارداد هم ببندند با یزید، او وفا نمیکند. یا اینکه وضع یزید بن معاویه به دلیل جنایاتی که انجام میداد و متهتک بود، وضعی است که اگر هدنه ای اتفاق بیفتد به ضرر جامعه اسلامی و اسلام است، لذا حضرت مقاومت کرد. کلمات دیگری هم فقها دارند که مجموعا فقها هیچ تصلبی و مقاومتی برای اینکه بپذیرند که مذاکره صورت بگیرد، صلح صورت بگیرد در شرایطی که مصلحت است، هیچ مقاومتی در این موضوع ندارند و کاملا این مساله برایشان قابل قبول است که همانطوری که امام حسن(ع) رفتار کردند، امام حسین(ع) اگر مصلحت ایجاب کند، همان رفتار را میکردند. خب شرایط تغییر کرده بود. یعنی دوران یزید غیر از دوران معاویه بود و الا اگر شرایط اقتضا میکرد و مصلحت امت اسلامی اقتضا میکرد، مشکلی برای مصالحه و مهادنه وجود نداشت. البته در کلمات فقها مطلب دیگری هم هست که نشان از تلقی مثبتشان از اقدام امام حسین(ع) برای صلح دارد مثلا محقق کرکی اشاره کرده است که امام برای مهادنه با یک مانع روبرو بود و لذا حاضر به قبول پیشنهاد دشمن نشد و آن مانع عدم التزام دشمن به هدنه بود. آنها میخواستند امام را پس از تسلیم با ذلت به قتل برسانند. صاحب جواهر با تقویت این احتمال میگوید آنها «بهر حال» تصمیم به قتل حضرت داشتند. لذا امام قتل با عزت را انتخاب کرد: «... علما منه ع انهم عازمون علی قتله علی کل حال کما هو الظاهر من افعالهم(جواهر، ج 21، ص295) این موضع که از قرنها پیش مورد اعتنای فقها بوده، گویای آن است که از نظر آنها اگر اطمینان به غدر و قتل در هدنه و تسلیم نبود، امام میتوانست از مقاومت دست بردارد. این بحثی بود که من میخواستم خدمت شما عرض کنم که اصلا ما در کلمات علما و بزرگان خودمان در گذشته(نه آنهایی که تاریخ نوشتند، نه آنهایی که بحث کلامی کردند، نه آنهایی که بحث فقهی کردند، اصلا هیچ فراری از اینکه ما مذاکره میخواهیم با دشمن کنیم یا صلح میخواهیم بکنیم به عنوان اینکه کار منفی است و شرع اجازه نداده است و کار قبیحی است، هیچ چیزی در کلمات این آقایان بنده پیدا نکردم. اما این تحلیل و موضعی که الان وجود دارد که گاهی گفته میشود که امام حسین(ع) ملاقات کرد، اما مذاکره به معنای امروزی نکرد بلکه آن کاری که امام حسین کرد، این بود که عمر بن سعد را دید برای اینکه به او اخطار کند که داری میروی جهنم، مواظب باش. میخواست موعظه کند، موعظه اخلاقی. البته امام نسبت به ابن سعد و اصحابش مواعظی در کربلا دارند، ولی ربطی به موضوع بحث ما ندارد. این مطلب شاهدی از نظر تاریخی ندارد که کسی آن را نقل کرده باشد. یا متکلمی این مطلب را گفته باشد. و علاوه بر اینکه شاهدی ندارد بلکه شواهد عکسش هم همانطور که برایتان خواندم، وجود دارد که گفتگوهای طولانی وجود داشته، بر اساس آن گفتگوها یک متنی را عمربن سعد به عبیدالله نوشته و پیشنهاداتی مطرح شده و درک عمومی بر این است که این متن به هرحال مرتبط با آن صحبتها است. ممکن است حالا عمربن سعد خودش یک مقداری در تدوین این متن از سیاست خودش و سلیقه خودش استفاده کرده باشد. چون این متن مثل متن صلح امام حسن نیست یا مثل صلح حدیبیه نیست که طرفین امضا کرده باشند. تا ما بتوانیم استناد به امام حسین(ع) هم بدهیم. ولی مضمون کلی آن یعنی راههایی برای اینکه جنگ اتفاق نیافتد، مطرح هست. اگر این نامه ابن سعد هم نبود، اینکه امام حسین(ع) فرموده است که بگذارید ما برگردیم این دیگر احتیاجی به این متن هم ندارد. چون حضرت این را در جاهای دیگر فرموده بودند. یعنی جزء مذاکرات سری به حساب نمیآمد اصلا. علنی و آشکار بوده است این مساله. اظهار تاسف! خب بعد از این سخنرانی یک غوغایی به راه افتاد که شما چرا مساله مذاکره را برای امام حسین(ع) اصلا مطرح کردید. شخصیتهایی به میدان آمدند که نه! اصلا مذاکره غلط است و آنجا مذاکرهای نبوده است. امام(ع) عمربن سعد را احضار کرد برای اینکه گوشمالی بدهد. میخواست توبیخش کند که تو چرا آمدی برای جنگ؟ و بعد برخی از تشکلها اطلاعیه دادند و بیانیه دادند که مواظب باشید ایهاالناس! امام حسین را دارند از دست ما میگیرند و میبرند و تحریف دارد اتفاق میافتد و امثال اینها. متاسفانه به سوی فضایی داریم میرویم که برای برخی مسائلی که باید تکلیفش را علما و دانشمندان و محققان روشن کنند و باید یک فضای آزادی گذاشت برای این بحثهایی تا آنها به تحقیقات خودشان بپردازند ولی متاسفانه این بحثهای علمی از نظر اخلاقی هزینه بر میشود و کار را دشوار میکند. این زیبنده نظام ما و محیط علمی و انقلابی ما نیست. ما افتخارمان این است که تابع مکتب اهل بیت(ع) هستیم و بحث و گفتگو کردن در این موضوعات مسائل عادی است و تکالیف همه اهل فکر و اندیشه است. هیچ ملازمهای هم برای تعمیم دادن آن شرایط، به شرایط ما وجود ندارد اصلا. ببینید این عبارتی را که از علامه حلی برایتان خواندم که هم فقیه است و هم متکلم است و در علوم مختلف اسلامی دست دارد، چقدر این تعبیر تعبیر عاقلانه ای است و فقیهانه است که نه اسلام، جهاد و جنگ را به طور مطلق در برابر دشمن مطرح کرده است و نه صلح را به طور مطلق مطرح کرده است و طرفین قضیه به شرایط جامعه اسلامی و شرایط مسلمانها، به شرایط دشمن، به موضوع نزاع، به قدرت ما، به قدرت آنها، به مصالح خودمان محول کرده است. قاعده همین است و بقیهاش در اختیار کارشناسان مربوط به مسائل اجتماعی و سیاسی و نظامی و امثال اینهاست که بنشینند و اقتضائات جامعه را ببینند و بر اساس منافع امت و مصالح کشور راه تصمیمگیری برای حاکم اسلامی را هموار کنند. دیگر احتیاجی به اینکه ما از دین و مذهب در این مسائل مایه بگذاریم نیست واقعا. اصلا این ملازمه ای ندارد. ممکن است ما مصلحتمان الان این باشد که با هیچ کس در دنیا مذاکره نکنیم. ممکن است به این نتیجه برسند کارشناسان ما، که به نفع ما نیست. به جای اینکه بگوییم امام حسین هم این کارها را نکرده و از امام حسین خرج بکنیم، بگوییم مصلحت خودمان است. استدلال برای کار خودمان بیاوریم اینکه نه! امام حسین اهل این حرفها نبوده است، این چه قیاسی است؟! امام حسین(ع) در شرایطی که خودش داشت، تصمیم مربوط به زمان خودش را گرفت و آن تصمیم در آن شرایط قطعا بهترین تصمیم بوده است و ما امام را معصوم میدانیم، خطایی وجود ندارد. بلکه این الهام بخش برای ما است که در صورتی که در آن شرایط بخواهیم قرار بگیریم و آن مولفهها کاملا در زمان ما برقرار باشد، میتوانیم الهام بگیریم از همان برخوردهای حضرت. اما اینکه اینها را شبیهسازی کنیم و کپیبرداری کنیم، امام حسین(ع) این کار را کرد، امام حسین(ع) این کار را نکرد، بسیار بسیار ساده اندیشانه است. در گذشته علمای ما که وارد این صحنهها و درگیریهای سیاسی به شکل مستقیم نبودند. در استدلالهای دینی خودشان کاملا مستقل عمل میکردند. فکر میکنم امروز هم هر چند در جمهوری اسلامی فقه و فقها حضور نزدیکی در تصدی و مباشرت دارند اما درعین حال باید آن استقلال فکری برای عموم علما، فقها، اندیشمندان و حوزههای علمیه برای طرح دیدگاههای مختلف همچنان باقی بماند. از حسن توجه شما عزیزان سپاسگزار هستم
منبع: جماران بازگشت |