صفحه نخست > --- > سخنان حضرت امام حسین علیه السلام در شهادت حضرت ابوالفضل سلام الله علیه

سخنان حضرت امام حسین علیه السلام در شهادت حضرت ابوالفضل سلام الله علیه


23 آبان 1392, 21:57. نويسنده: shams

 

حضرت ابوالفضل عليه السلام در روز عاشورا مكرر به خدمت حسين بن على عليهما السلام شرفيات گرديده اجازه ميدان مى خواست . ولى به مناسبت شهامت و شجاعت و به علت اينكه پرچم پر افتخار سپاه حق در دست وى به اهتزاز بود امام عليه السلام به او اجازه ميدان نمى داد و هر بار از تصميمش منصرف مى ساخت و مى فرمود:

 اَنْتَ صاحِبُ لِوائى

تو پرچمدار من هستى

 شهادت تو دليل هزيمت و شكست جنداللّه و علامت پيروزى جند شيطان است .

عوالم ، ص 94.

پس از چند بار اصرار حضرت،امام عليه السلام فرمود:

 حال كه تصميم به جنگ گرفته اى مقدارى آب تهيه كن .

 عباس حركت نمود و پس از درهم ريختن صفوف دشمن ، وارد فرات گرديد و چون مشك را پر كرد، خواست خود نيز آب بخورد، مشت پر از آب را به نزديك لبهاى خشك شده اش رسانيد ولى بلافاصله آب را به فرات ريخت و خود را اين چنين مورد خطاب قرار داد:

يا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَيْنِ هُونى

اى نفس پس از حسين ذلت و خوارى بر تو باد

 

وَبعده لاكنت ان تكونى

و پس از وى زنده نباشى گرچه زندگى را خواهانى

 

هذَاالحُسَيْنُ وَارِدالْمَنُونِ

اينك حسين وارد ميدان جنگ شده است

 

وَتشر بين بارد المعين

و تو آب سرد و گوارا مى نوشى

 

تاللّه ما هذا فعالُ

به خدا سوگند آيين من چنين اجازه را نمى دهد

(ابصارالعين ، ص 30.)

 

و چون با مشك پر، به سوى خيمه ها برمى گشت و خود را در مقابل سيلى خروشان از دشمن مى ديد اين شعر حماسى را مى خواند:

لا اَرْهَبُ الْمَوْتَ اِذِ الْمَوْتُ زَقا

من از مرگ ترسى ندارم آنگاه كه صداى مرگ به گوشم برسد

 

حتى اُوارى فى المصاليت لَقى

تا آنجا كه بدنم در ميدان جنگ و در ميان شمشيرها پنهان شود

 

نَفْسِى لِسِبْطِ الْمُصْطَفى الطُّهْرِ وَقى

جان من فداى فرزند پاك مصطفى باد!

 

إ نِّى اَناالعباس اغدو بالسَّقا

منم عباس كه اين مشك را به سوى خيمه ها مى برم .

 

ولا اخاف الشر يوم المُلتقى

و در اين روز جنگ ترسى از مرگ ندارم .

 

او كه با عشق فراوان و علاقه شديد به رسانيدن آب به سوى خيمه ها روان بود یکی از دشمنان به نام "زيد بن رقاد" از پشت درخت خرمايى كمينش كرد و توانست بر وى حمله نموده و دست راستش را قطع كند.

فرزند حيدركرار عليه السلام چون از دست راست مايوس گرديد باز هم برنامه و هدف خود را در قالب دو بيت حماسى چنين بيان نمود:

وَاللّه اِنْ قَطَعْتُمُ يَمِينى

به خدا سوگند! گرچه دست راست مرا قطع نموديد

 

اِنّى اُحامى اءبداً عن دينى

ولى من تا آنجا كه زنده هستم از آيين خود دفاع خواهم نمود

 

وَعَنْ اِمامٍ صادِقِ الْيَقينِ

و از امام و پيشوايم كه در ايمان خود صادق است

 

نَجل النَّبى الطاهر الا مين

و فرزند پيامبر پاك و منزّه و امين است .

 

او به قطع شدن دستش اعتنا ننموده و به مسير خود ادامه مى داد كه شخص ديگرى به نام "حكيم بن طفيل" با همان روش غيرانسانى "زيدبن رقاد" از كمين برجست و دست چپ آن حضرت را قطع نمود.

 و در اين هنگام تيرها از طرف دشمن به سوى آن حضرت سرازير گرديد كه تيرى به مشك و تيرى ديگر به سينه اش اصابت نمود و از حركت باز ماند.

در اينجا بود كه يكى از افراد دشمن توانست از نزديك بر وى حمله كند و جمجمه آن حضرت را با عمودى بشكافد، در حالی كه تيرها به سينه اش فرو رفته و هر دو دستش قطع گرديده باصورت به زمين افتاد، عرضه داشت :

عَلَيْكَ منِّى السَّلامُ يا اَباعَبْدِاللّه

 امام عليه السلام با شنيدن صداى برادر، خود را به بالين وى رسانيده و در رثاى او خطاب به مردم كوفه اين چهار بيت را انشاء نمود:

تَعَدَّيْتُمْ يا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْيِكُم

وَخالَفْتُمُوا فينَا النَّبِىَّ مُحَمَّداً

شما اى بدترين مردم ! از راه دشمنى و ستم تجاوز كرديد و درباره ما خاندان با فرمان پيامبر مخالفت نموديد.

اَما كانَ خَيْرُالْخَلْقِ اءوْصاكُمْ بِنا

اَما كانَ جَدّى خِيَرَةُ اللّه اَحْمَدا

آيا پيامبر، آن بهترين موجودات ، ما را به شما توصيه ننموده بود؟ آيا جد من احمد منتخب شده و رسول خدا نبود؟

 

اَما كانَتِ الزَّهْراءُ امّى وَوالِدى

عَلِىُّ اَخا خَيْرِالاَنامِ مُسَدَّدا

آيا فاطمه زهرا مادر من نبود و على آن برادر نيكوترين مردم و برادر پيامبر خدا پدر من نبود؟

 

لُعِنْتُمْ وَاُخْزِيتُمْ بِما قَدْ جَنَيْتُمْ

سَتُصْلَوْنَ ناراً حَرُّها قَدْ تَوَقَّدا

شما مردم در اثر جنايتى كه مرتكب شديد مورد لعنت و ذلت قرار گرفتيد و به زودى به سوى آتش كه حرارتش شديد است ، كشانده خواهيد شد

(مناقب ، ج 4، ص 108.)

 


بازگشت